جدول جو
جدول جو

معنی تخته کلاه - جستجوی لغت در جدول جو

تخته کلاه
(تَ تَ / تِ کُ)
کلاه چوبینی که زنگها را بدان بندند و بر سر مجرمان گذارند و رسوا کنند و کلاه تخته و کلاه زنگله نیز گویند. (آنندراج). قسمی از سیاست که کلاه کاغذی زنگوله داری بر سر مجرم گذاشته و بر خر سوار کرده، گرد شهر می گرداندند و گاه میزدندش تا برقصد. (از ناظم الاطباء) :
از که آموختی این عدل که از اسپ کسان
تو کنی نعل و مرا تخته کله فرمایی.
ملا شریف (از آنندراج).
نازند شهان اگرچه بر تخت و کلاه
در مذهب ما تخته کلاه است اینجا.
اشرف (از آنندراج).
کیفر موسوم به تخته کلاه را شاردن نیز در ج 6 ص 129 ذکر میکند و میگوید: ’نوعی تنبیه و کیفر است که در مورد کسبه ای که در مقیاسها تقلب کنند معمول میگردد’. گردن او را از یک صفحۀ چوبی بزرگ که شبیه خاموت است میگذرانند و این تخته روی شانه های متهم قرار میگیرد و در جلوی آن زنگوله ای آویزان است و روی سر او کلاهی بلند از جنسی کم بها می گذارند و در محلۀ خود وی میگردانند و مردم بی سروپا با بانگ و فریاد و آواز بلند او را مورد ملامت و شماتت قرار میدهند. (سازمان اداری حکومت صفوی صص 154- 155). و رجوع به تخت کلاه و تخته کلاه کردن و تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
تخته کلاه
کلاه چوبی بسیار گشاد و بلندی که بشکلی مضحک بر سر محکوم میگذارند بطوری که وی قادربحفظ تعادل خود نبوده و روی پا میلغزیده و مردم در پی او راه افتاده هیاهو میکردند و کف میزدند، نوعی تنبیه و کیفرکه در مورد کسبه ای که در مقیاسها تقلب میکردند معمول بوده بدین
فرهنگ لغت هوشیار
تخته کلاه
((~. کُ))
نوعی تنبیه مجرم و آن کلاه بزرگ چوبی بوده که بر سر مجرم می گذاشتند و در شهر می دوانیدند، مردم نیز همراه وی دویده هیاهوکنان مسخره اش می کردند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ کُ)
کلاهی چوبین که بر سر مجرمین و گناهکاران نهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
صفحۀ بزرگی از چوب یا جز آن که سیاهرنگ زنند و بر دیوار مقابل نشیمن گاه شاگردان نصب نمایند وهر بار چیزی خواهند بر آن نویسند و سپس پاک کنند
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
دهی از دهستان خنج دربخش مرکزی شهرستان لار است که در 126 هزارگزی شمال باختری لار و در دامنۀ شمالی ارتفاعات لیتو قرار دارد. گرمسیر است و 76 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی آنجا زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چون کسی را خواهند که تمسخر کنند مشتی از عبیر بر روی حضار مجلس ریزند تا چون نوبت او رسد انگشت سیاهی بر رویش کشند یا قدری از دوده بر رویش مالند تا مردم او را به آن حالت دیده بخندند و گویند تخته کلاهش کردند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صفحه مسطح چوبی تیره رنگ که در کلاس درس با گچ جهت درس دادن بر آن می نویسند
فرهنگ فارسی معین
از مراتع واقع در الستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای برای هموار کردن زمین زراعتی، از ابزار درودگری
فرهنگ گویش مازندرانی